خدا هم خدای خودمان:آدم و پرمتئوس

((پرمتئوس)) یکی از اساطیر معروف یونان است.خدایان او را از دادن آتش به انسان ها منع کردند،زیرا باعث پیشرفت کردن انسان ها می شد.پرمتئوس که نمی توانست درد رنج انسان ها را که در غارها زندگی می کردند،تحمّل کند آتش را در اختیار انسان قرار داد وباعث ترقّی آنها شد.خدای خدایان زئوس پرمتئوس را در غاری قل وزنجیر کرد وعقابی را مامور عذاب اوکرد.عقاب هر صبح می آمد و تکه ای از جگر او را می کند و شب بدن او دوباره سالم می شد،این کار هر روز ادامه یافت تا این که سال ها بعد توست((هراکلس))یا همان هرکول آزاد شد.آیا این داستان شما را به یاد درخت ممنوعه ی داستان حضرت آدم وحوا نمی اندازد.

دیروز

من و حسین تنها مونده بودیم،تمام بچه ها شهید شده بودن.اکبر،که اولا می گفت:((اگه بابام گیر نمی داد اصلا به این جهنم نمی اومدم.))،حسن که بچه مایه دار بود و قایمکی اومده بود،علی که به خاطر پز دادن تو محلشون اومده بود؛این دومین کربلارو شناختنو راهشونو پیدا کردن.

سربازای عراقی کل خاکریزوگرفته بودن.من و حسین توی یکی از سنگرا قایم شده بودیم.حسین رو به من کردو گفت:((انگار همین یه ساعت پیش بود که علی گفت:بچه ها عاشق شدم؛ما خندیدیمو گفتیم تو که عاشق دختر همسایتون بودی،اِی کلک نکنه شلوارت دو شده.اون به آسمون نگاه کردو جواب داد:نه...عاشق خدا شدم.

هممون ساکت شدیم،اشک تو چشامون جمع شده بود.انگار فهمیده بود که دیر یا زور

به معشوقش میرسه.))

-آره همشون به معشوقشون رسیدن.

صدای گلوله حرفامونو قطع کرد.آره صدای تیر خلاص بود.

من به حسین گفتم تا سه میشمورم،بعدش سریع بیرون عقب عقبی بهشون تیر میزنیمو انشاءالله میریم پشت خط.

یک...دو...سه...

هردو به سرعت بیرون رفتیمو با سرعت هرچه بیشتر عقبی می دویدیمو تیر میزدیم.یه دفعه دیدم حسین افتاد.

-تو بورو....توبرو.جونتو نجات بده.

هیچ چیز نمی شنیدم،دویدم طرفش بلندش کردمو گذاشتمش رو کولم.مثل این که پاش

تیر خورده بود.

دیگه نمی فهمیدم چی کار می کنم فقط میدویدم.پشتم انگار داغ شده بود.پام گیر کرد به یه سنگو دو تا مون محکم زمین خوردیم.یه نگاه به حسین انداختم چی می دیدم؟

بدنش سوراخ سوراخ شده بود.تو اون لحظه یاد حرف مادرم افتادم.

-حسین جان خوب مواظب پسرم باش،تو ازش بزرگ تری.

-چشم خانم حسینی قول میدم.

اون به قولش عمل کرد.

به یاد تمام شهدای هشت سال دفاع مقدس.

خدا هم خدای خودمان:ورژن یونانی نوح

طوفان نوح(ع) در ملل مختلف به شکل های مختلف بیان شده است.یکی از جالب ترین آنها داستان((دویکالیون))و((پیورها))است در افسانه های یونان.

طی خشم خدایان از انسان ها زئوس طوفانی مهیب به پا کرد و تمام انسان های ظالم را نابود کرد.تنها این دویکالیون و پیورها بودند که زنده ماندند.زئوس به آنها دستور داد که هر کدام سنگ های روی زمین را بردارند و به پشت خود بیاندازند.سنگهایی که دویکالیون به پشت خود می انداخت به انسان های مذکر،وسنگ های پیورها به انسان های مؤنث تبدیل می شدند.چه خدای که به راحتی با انسان می آمیزد و با آنها مستقیماً ارتباط بر قرار می کند.

خدا هم خدای خودمان.

خدا هم خدای خودمان:زئوس

بزرگ ترین خدای یونانی و همچنین معروف ترین آنها((زئوس))خدای خدایان است،

کسی که پدر خود((کرونوس))خدای آسمان ها را تکه تکه کرد و جانشین پدر گشت.

زئوس در ((کوه اُلمپیوس))همراه دیگر خدایان زندگی می کرد.او دو برادر دیگرنیز داشت که یکی خدای اقیانوس ها(پوسایدون)ودیگری خدای دوزخ(هایدس)بودند.((هراکلس))یا همان هرکول یکی از فرزندان زئوس،حاصل آمیزش او و زنی زمینی است.

خدا هم خدای خودمان.

توهین

توهین ها از بی اعتنایی ها قابل تحمل ترند.

از دانتن.

برد و باخت

غالباً برد با کسی است که خود را برای باختن مهیا کرده است.

ازآندره مالرو.

برق و سلطان نادان

جهت توضیح درباره کشیدن برق که برای اولین بار در شهر ((قسطنطنیه))پیشنهاد شد به سلطان عثمانی که باید دستگاه دینامی در شهر نصب شود.سلطان بی سواد دینام را با دینامیت اشتباه گرفت،لذا با پیاده شدن طرح مخالفت کرد وقسطنطنیه چندین سال از برق محروم بود.

خداهم خدای خودمان

  

یکی از ملل های چند خدایی دیروز یونان باستان است.مردم نادان آن زمان برای هر پدیده ای خدای خاصی داشتند.خدای آسمان،خدای زمین،خدای اقیانوس ها،خدای جهنّم و......

البته به خدا و پروردگاری که عاشق می شود،با دیگر خدایان می جنگد و به دختر خود چشم چرانی می کند!!!!، نمی توان گفت خدا.

خدا هم خدای خودمان.

بوعلی و ابن مسکویه

ابوعلی بن سینا هنوز به سن بیست سال نرسیده بود که در علوم الهی و طبیعی و ریاضی و دینی زمان خود سرآمد عصر شد.روزی به مجلس درس ابوعلی بن مسکویه،دانشمند معروف آن زمان،حاضر شد.با کمال غرور گردویی را به جلو ابن مسکویه افکند وگفت:((مساحت سطح این را تعیین کن.))

ابن مسکویه جزوه هایی از یک کتاب در علم اخلاق و تربیت نوشته بود(کتاب طهارةالاعراق)به جلوابن سینا گذاشت و گفت:((تونخست اخلاق خود را اصلاح کن تا من مساحت سطح گردوراتعیین کنم.توبه اصلاح اخلاق خود محتاجتری از من به تعیین مساحت سطح این گردو.))

بوعلی از رفتار خود شرمسار شد و این جمله راهنمای اخلاقی اودر همه ی عمرقرار گرفت.